جدول جو
جدول جو

معنی ول دره - جستجوی لغت در جدول جو

ول دره
دره ای در منطقه هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل درد
تصویر دل درد
دردی که در معده یا روده ها پیدا شود، درد شکم
فرهنگ فارسی عمید
قوس وره. عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ رِ)
دهی از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 220 تن. آب آنجا از رود خانه پاجی. محصول عمده آنجا برنج و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وُ دی یَ)
کودکی و خردی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ستم. (منتهی الارب). جفا. (اقرب الموارد) ، کم مهربانی. (منتهی الارب). قلت رفق، کم دانشی به کارها چون کار کودکان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ خَ)
آنکه پول خود را بیهوده خرج کند. اسراف کار. مسرف. باددست
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ)
ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در 61 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 4 هزارگزی خاور راه مالرو رابر به لاله زار. سکنۀ آن 8 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان واقع در 10500گزی خاور کوزران، کنار راه فرعی کوزران به کرمانشاه. هوای آن سرد و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از سراب سرمستی و محصول آن غلات، حبوبات، دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ رَ)
دهی است از دهستان کلیبر بخش شهرستان اهر واقع در7هزارگزی جنوب کلیبر و 4هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل و دارای 165 تن سکنه است. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ)
درد دل. درد شکم. شکم درد. قداد. مغص، شکایت. غم و اندوه
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ / سَ دَ رَ / رِ)
بازی است مر عربان را. (منتهی الارب). خط مستدیر یلعب به الصبیان یسمونها الرمی و فی الصحاح فارسیتها سدره. (از تاج العروس ذیل کلمه طین و متن اللغه). رجوع به سدر در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. دارای 262 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالی، جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان لفمجان که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 405 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
دهی از دهستان دشت سر است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 435 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زهرا است که در بخش بویین شهرستان قزوین واقع است و 908 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، سکنۀ آن 696 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محلی بفاصله 500 گز به نام قولدرۀ بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قولدرۀ پائین 182 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ زَ)
دهی از دهستان بیلواربخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 22 هزارگزی خاور دیزگران و 30 هزارگزی جنوب بلشت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 65 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُقَ عَ)
ده کوچکی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در 25هزارگزی شمال خاوری بیجار و کنار رود خانه قزل اوزان. سکنۀ آن 30 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لْ وَ)
نام یکی از دهات قدیم تنکابن بوده است. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 145 از ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن. واقع در 20هزارگزی شمال باختری آخوره دارای 104 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ رِ)
دهی است جزء دهستان سلطانیه، بخش حومه شهرستان زنجان که در 54هزارگزی زنجان و 3هزارگزی راه سلطانیه به قیدار واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 209 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، بنشن، انگور و میوه، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ رِ)
دهی است از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ رَ)
دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 57000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 15000گزی سراب به فیروزآباد. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد و در آنجا زغال وهیزم تهیه میشود. راه آن مالرو است و ساکنان از طایفۀ بالاوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ دی یَ)
کودکی و خردی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ولودیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ول خرج
تصویر ول خرج
ولگسار هرزگسار آنکه پول خودرا بیهوده خرج کند اسراف کار مسرف
فرهنگ لغت هوشیار
مردم نا تراشیده و نا هموار، چوب کنده نا تراشیده که گاه آنرا در پس در اندازند تا گشوده نگردد و گاه سوراخ کنند و پای مجرمان را بدان محکم نمایند: (بر گردن مخالف و بر پای دشمنت نکبت کند دو شاخی و محنت کلندری)، (پور بهای جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فر دره
تصویر فر دره
چوب بزرگ گنده ای که در پس در سرای نهند تا گشوده نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل درد
تصویر دل درد
درد دل، آنکه مبتلی به شکم درد مزمن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول خرج
تصویر ول خرج
((وِ. خَ))
آن که پول خود را بیهوده خرج کند، مسرف
فرهنگ فارسی معین
مهره هایی که عوام برای دفع چشم و اجنه به خود بندند، مهره
فرهنگ گویش مازندرانی
آن را، آن یکی را، برای آن یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در اطراف تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع و چشمه ای در روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی